جدول جو
جدول جو

معنی سگ زن - جستجوی لغت در جدول جو

سگ زن
نوعی تیر که پیکان آن باریک و نوکش تیز بوده
تصویری از سگ زن
تصویر سگ زن
فرهنگ فارسی عمید
سگ زن
(سَ زَ)
نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی). الکثاب. تیر سگ زن. (مهذب الاسماء) :
بس دوخته سگ زنت چو سوزن
در زهره جگر مبتران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34).
ناوک اندازم و سگزن لیک خصمش چون سگ است
هرچه من بر وی زنم درحال سگ زن میشود.
شرف شفروه (از آنندراج).
ز بیم سگزن خیل تو در جهان فراخ
بکوهسار در آهو گزیده گوشۀ تنگ.
نجیب الدین جرفادقانی.
رجوع به سک زن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رگ زن
تصویر رگ زن
کسی که پیشه اش رگ زدن است، کسی که دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس، برای مثال درشتی و نرمی به هم در به است / چو رگ زن که جراح و مرهم نه است (سعدی۱ - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ زن
تصویر سنگ زن
ترازویی که یک کفۀ آن سبک تر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ کن
تصویر سگ کن
مردم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، لفّاح، مردم گیاه، استرنگ، یبروح الصّنم
فرهنگ فارسی عمید
(فِ شُ دَ / دِ)
ترازوی کم وزن. (غیاث) (برهان). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه. (ناظم الاطباء) :
تو طعنه زنی و ما همه کوه
تو سنگزنی و ما همه طشت.
خاقانی.
زنان را ترازو بود سنگ زن
بود سنگ مردان ترازوشکن.
نظامی.
، دسته ای از دسته های عاشورا مقابل سینه زن که دو چوب یا دو سنگ تراشیده بدو دست داشته و به اصول بمنظور تعزیه به یکدیگر میزنند. (یادداشت مؤلف) ، سنگ زننده. و رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی) (دهار). نشترزن. فصاد و جراح. (آنندراج). حجام:
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته به دست.
عسجدی.
رگ زدن باید برای دفع خون
رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون.
مولوی.
پس طبیب آمد به دارو کردنش
گفت چاره نیست هیچ از رگ زنش.
مولوی.
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
مهر گیاه استرنگ بیروح الصنم. توضیح وجه تسمیه آن از آن جهت است که کندن آن را شوم و موجب مرگ کننده دانند از این رو چون خواهند آن را بکنند اطراف آن را خالی کنند و یکسر طنابی را بر کمر سگی بندند و سگ رل نهیب زنند تا بدود در این اثنا گیاه کنده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگزن
تصویر سگزن
نوعی از تیر کوچک که پیکان آن به غایت باریک و تیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ زندگی
تصویر سگ زندگی
کسی که مانند سگان زندگانی دارد آنکه زندگی پستی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
درپوش، درپوش ظروف فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سم پاشی کند، سم زننده
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ انداز
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در شکار خوک مأمور است و سگان را در بیرون راندن خوک
فرهنگ گویش مازندرانی